عرفان نظری
(5)
وحدت وجود
اول میآییم سراغ مسئلهی «وحدت وجود» كه گفتیم محور جهانبینی عرفانی است. اصلا وحدت وجود چیست؟ یك توضیح مختصر باید عرض كنیم. وحدت وجود از آن اندیشههایی است كه كمتر كسی به عمق آن پی برده و پی میبرد. (این را باید بدون تعارف گفت) به هرچه كه میرسند فورا میگویند، این هم یك وحدت وجود است. حالا ما با لفظش كار نداریم، ممكن است اسم یك مكتبی را بگذارند «وحدت وجود» مثل اصالت وجودی است كه در اگزیستانسیالیسم میگویند. ما خودمان یك مطلبی داشتهایم به نام «اصالت وجود» یك چیز دیگری اینها دارند میخواهند اسمش را «اصالت وجود» بگذارند. در انحصار كسی نیست و كسی آن را به نام خودش در جایی ثبت نكرده ولی این اشتباه هم نباید بشود كه این اصالت وجود همان اصالت وجود است.
آن یك چیز است و این یك چیز دیگر. بسیار بسیار كماند افرادی كه بتوانند تصور صحیحی از وحدت وجودی كه عرفا دارند داشته باشند. از مستشرقین گرفته تا غیر آنها. شما میبنید همیشه مستشرقین- و عدهای از غیر مستشرقین خودمان- وحدت وجود را چیزی تعبیر میكنند به نام حلول و اتحاد. در صورتی كه حلول و اتحاد ضد وحدت وجود است. به قول شبستری:
حلول و اتحاد اینجا محال است كه در وحدت دویی عین ضلال است
منتها میگویند اگر اتحاد نیست پس او چطور گفت؟ «انا الحق» معنای «انا الحق» اتحاد است. در حالی كه معنای «انا الحق» نه اتحاد است و نه حلول. مرحوم فروغی در سیر حكمت در اروپا هرجا به مسئلهای برخورد میكند كه به نظرش غامض میرسد، فیلسوفی یك نظریهای داده كه خیلی پیچیده است، میگوید این نوعی وحدت وجود است. چون این وحدت وجود برای او یك امر نامفهومی بوده، به هر نامفهومی كه میرسیده میگفته، این نوعی وحدت وجود است. در صورتی كه بعضی مسایل را او گفته نوعی وحدت وجود است كه اصلا ربطی به وحدت وجود ندارد. مثلا در باب «كلیات» یك كسی یك نظری داده، میگوید این نوعی وحدت وجود است.
بیان اول از وحدت وجود
وحدت وجود تعبیرات مختلفی دارد. كثرت وجود كه خیلی روشن است. انسان میگوید كه موجودات متعددهی كثیرهی متباینهای هستند كه یكی انسان است، یكی حیوان است (حیوان هم مختلف است) یكی جن است. یكی ملك است، آن یكی هم خداست.
موجوداتی كه بالذات از یكدیگر مباین هستند و به تعبیر نهجالبلاغه بینونتشان بینونت عِزلی است. منعزل از یكدیگرند و وجود هر موجودی با وجود هر موجود دیگر بالذات متباین است. شاید تصور اكثر فیلسوفان و غیرفیلسوفان همین است. متوسطین از عرفا احیانا میگویند وحدت وجود یعنی وجود منحصر است به وجود حق «لیس فیالدار غیره دیار» اما به این معنا كه هر موجودی غیر از خدا هرچه از عظمت كه داشته باشد بالاخره یك موجود محدودی است.
ذات حق وجود لایتناهی است. كمال لایتناهی است، عظمت لایتناهی است، قدرت لایتناهی است، جمال لایتناهی است. اگر موجودات را با یكدیگر مقایسه كنیم یكی بزرگتر است، یكی كوچكتر. مثلا وقتی یك نهر را با یك دریا مقایسه میكنیم. دریا بزرگ است و نهر كوچك. محدود با محدود میتواند نسبت داشته باشد. اما محدود با نامحدود اصلا نسبت ندارد. اینكه انسان در بینش خود اشیاء را بزرگ و كوچك میبیند، با مقایسه میبیند. وقتی میگوییم این كوچك است و آن بزرگ، آن كوچك به مقایسهی یك شئ دیگر كوچك است و این بزرگ به مقایسهی یك شئ دیگر بزرگ است.
وحدت وجود از آن اندیشههایی است كه كمتر كسی به عمق آن پی برده و پی میبرد
در همین امور محسوسه یك شئ كه همیشه به نظر ما بزرگ میآید، وقتی همان را در مقابل یك بزرگتر از خودش میبینیم خیال میكنیم كوچك شده. مثلا یك آدم بلند قد كه همیشه به نظر ما عجیب میآید، وقتی با یك آدم بلندقدتر از خودش- كه یك سرو گردن از او بلندتر است- راه برود آدم خیال میكند كوچك شد. نظر انسان این است.
عارف وقتی كه عظمت لایتناهای حق را شهود میكند (علم لایتناهی، قدرت لایتناهی، كمال لایتناهی) متناهی در مقابل لایتناهی اصلا نسبت ندارد. حتی گفتن اینكه این بزرگتر است از آن، درست نیست. چون باید آن را یك چیز حساب كرد و گفت این بزرگتر است. برای همین درحدیث هم هست كه از امام (علیه السلام) سؤال كردند: آیا معنی الله اكبر «لله اكبر من كل شئ»است؟ خدا بزرگتر از است از همه چیز؟ فرمود: نه، این حرف غلط است. الله اكبر من ان یوصف. خدا بزرگتر است از این كه به توصیف در بیاید. نه بزرگتر است از هرچیز دیگر، كه قابل مقایسه با خدا باشند. بعد بگوییم ولی خدا از آنها بزرگتر است،نه اصلا قابل مقایسه نیستند.
این است كه عارف كه عظمت حق را شهود میكند (اینجا دیگر وحدت شهود میشود) قهرا غیر او را اساسا نمیتواند ببیند. اگر آن وجود است اینها دیگر وجود نیست. اگر آن قدرت است اینها دیگر قدرت نیست. اگر آن عظمت است اینها دیگر عظمت نیست. اصلا او شئ است اینها لاشئ هستند. سعدی یكی دو جا خواسته موضوع وحدت عرفانی را بگوید. تقریبا در همین سطح گفته نه بیشتر. یكی از شعرهای معروف بوستان است میگوید:
ره عقل جز پیچ در پیچ نیست برِ عارفان جز خدا هیچ نیست
این میشود وحدت وجود. بعد خودش اعتراض میكند، خودش هم جواب میدهد. میگوید:
توان گفتن این با حقایق شناس ولی خرده گیرند اهل قیاس
كه پس آسمان و زمین چیستـند بنـیآدم و دیو و دد كیسـتـند
جواب میدهد:
پسندیده پرسیدی ای هوشمند جوابت بگویم گر آید پسند
كه خورشید و دریا و كوه و فـلك پری و آدمیزاد و دیو و ملك
همه هرچه هستند از آن كمترند كه با هستیاش نام هستی برند
این است معنای اینكه «برِ عارفان جز خدا هیچ نیست»
شعر دیگری دارد و شیرین میگوید:
چـنـیـن دارم از پـیـر دانـنـده یـاد كه شوریدهای سر به صحرا نهاد
پدر در فراقش نه خورد و نه خفت پسر را ملامت نمودند و گفت
به حقش كه تا حق جمالم نمود دگر آنچه دیدم خیالم نمود
از آنگه كه یارم كس خویش خواند دگر با كسم آشنایی نماند
این یك نوع وحدت وجود است. این نوع وحدت وجود را هیچ كس ایراد نمیگیرد.
پیوند به :
منبع:عرفان حافظ؛ استاد شهید مرتضی مطهری ص97-101